گلایه

ساخت وبلاگ
دیشب رفعت و خانوادش اومدند خونمون  خب چون بقیه افراد خانواده ندیده بودندش طبیعی برخورد کردند ولی من کم مونده بود شاخ درارم  فکر میکردم الان ی پیرزن و پیرمرد و چند تا خانم محجبه که فقط دماغشون از تو چادر پیداست میان  رفعتم ته تهش ی کت شلوار از این راه راه ها تنش میکنه  با دسته گل و شیرینی  ولی برعکس تصورم  ی خانم که نهایت بهش بخوره ۴۵ ساله باشه  با یه اقای خوش تیپ و شیک که خیلی هم مهربون بود و جذاب و خود رفعت بااا یه تیپ دخترکش فوق العاده  یه سبد گل پر از رز قرمز و یه جعبه شیرینی  دیگه هم هیچ کسی همراهشون نبود فکر کردم قطعا پدر و مادرش نمیتونند باشند ولی بازم اشتباه کردم و تو معارفه فهمیدم پدر و مادرش هستند   خانواده ها سرگرم صحبت شدند و جالب اینکه خیلی سریع هم موضوعات مشترک برای صحبت پیدا میکردند  فکر میکنم هم پدر و هم مادرم ازشون خیلی خوششون اومد  رفعت گاهی تو بحث ها شرکت مییکرد گاهی هم به من زل میزد  این بسیجی بودنش برام معما شده  درسته مادرش بدحجاب نبود ولی حتی چادری هم نبود  و تیپ خودش و پدرشم همین طور  کم کم صحبتها رسید به موضوع اصلی و قرار شد بریم ما دو تا حرف بزنیم  رفتیم اتاق من و همین نشستیم اولین چیزی که ناخوداگاه گفتم این بود که من واقعا گیج شدم  لبخند میزد  فکر کنم حدس میزد جریان چیه   شرمنده از عجله خودم خواستم توضیح بده  و اونم گفت :   از بچگی اهل مسجد بوده  کم کم عضو گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 2 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 11:14

با سلام و وقت بخیرماجراهای من و همکار یه پست ویژه است که من با تشویق های  دوستم ماورا راغب شدم بنویسم و طولانیش کنم  اصلا هم این ماجراها حقیقی نیست و ربطی به زندگی شخصی من نداره  هر چند بی نهایت خوشحالم دوستان گلی همچون شما دارم که نگران من و تصمیم های مربوط به زندگیم هستید جالبه خیلی از دوستان تو نظرات خصوصی راهنمایی هایی کردند واقعا با ارزش و زیبا با تشکر از همه شما عزیزان      من زندگی.شیرینی دارم و ربطی به شخصیت اصلی این ماجراها ندارم  ممنون از این همه محبتی که برام ارسال میشه  براتون ارزوی بهترین ها رو دارم نوشته شده در جمعه بیست و نهم دی ۱۳۹۶ساعت 23:49 توسط اف.شین| گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 7 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 11:14

امشب زده ام فالی... مستانه تر از هر شب ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست   مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست   می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست   ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست   بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست   مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان که مبارک فالیست   کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۶ساعت 10:57 توسط اف.شین| گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 5:06

مامان اقای رفعت تماس گرفته خونمون  مامان باورش نمیشه من شماره داده باشم منی که اسم خواستگار می اومد رم میکردم  خودم شماره داده باشم و رضایتم رو اعلام کنم  امشب قرار شده با خانوادش بیان خونمون  بیشتر از هیجان تو خونمون همه شکه شدند... بابا ازم در مورد پسر سوال کرد  منم بهش گفتم بسیجی و مومن و خیلی اهل نماز و روزه وقتی شرایطش رو گفتم همشون شاخ در اورده بودند  چون تو خونه ما از همه بیشتر من جبهه میگرفتم پیش بسیجی ها و عقایدشون  کلا به حدی متعجبند که همگی ساکت شدند  فکر میکنند عشق کار خودش رو کرده و من از سر عاشقی بیخیال این چیزها شدم  هر چند شنیدم بابا به مامان میگفت  اینکه پسر مومن و باخدایی هست خودش جزو محاسن این پسر حساب میشه فقط نگرانم چهار روز دیگه که تب عشقشون فروکش کرد  این اختلاف عقایدشون مشکل ساز شه  باید بیشتر باهاشون صحبت کنیم...   تنها کسی که بیخیال بیخیال خودمم  نمیدونم چرا از کارم حتی پشیمون هم نیستم  دلم میخواد با این ازدواج بقیه دست از سرم بردارند  حرفهای خاله زنکی که هم تو فامیل هست هم تو همکار و در و همسایه رو گاها میشنوم  واقعا عصبی میشم  امشب با رفعت صحبت میکنم  باید بهش بگم شرایطم یک کم متفاوت تر از بقیه است نباید توقع یه زندگی عاشقانه رو ازم داشته باشه  من خیلی هنر کنم یه همخونه درست و حسابی بشم واسش ..  شاید این طوری جا زد و رفت اصلا..   تو اداره هیشکی نمیدونه  گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 5:06

  بعداز صحبت های صابری تصمیم گرفته بودم با رفعت حرف بزنم بگم که کلا جوابم منفی و هیچ تغییری نمیدم تو جوابم .... ---------------------------------------------------------------- صبح که رفتم تو اتاقم هندزفری رو گذاشتم تو گوشم ولی قبل play کردن آهنگ، تلفن زنگ زد و بعدم یادم رفت نیم ساعتی که گذشته بود شنیدم اتاق کناری دو تا از همکارها دارند درباره من حرف میزنند خوب وقتی اسم خودت رو از زبون یکی دیگه بشنوی  قطعا کنجکاو میشی... منم خوب گوشام رو تیز کردم یواش یواش داشت آمپرم میرفت بالا چقدر یه عده خاله زنک هستند.. اینها چی فکر کردند ؟ اینکه من با صابری لج هستم و کلا کل کل داریم چه ربطی داره به جلب توجه من از بچگی که نه عشق و عاشقی ادم حالیش میشه نه هیچی باهاش همین مدلی بودم حالا همکارا چی فکر میکنند ؟ خیلی داغون شدم اعصابم خرد همین طور داشتم حرص میخوردم که رفعت زنگ زد قراربود خیر سرم کار رو تمام کنم ولی نمیدونم چی شد یهو بهش گفتم اقای رفعت اگه واقعا علاقه ای هست رسمیش کنید.. بهتر نیست جای این کارها بزرگترها اقدام کنند؟ انگار بال در اورده بود... نفهمیدم چی گفت و چی گفتم فقط دیدم شماره خونه رو بهش دادم تا مادرش تماس بگیره وبرنامه خاستگاری رو بگذاره...   هنوزم نمیدونم چرا اینکار رو کردم ولی پشیمون نیستم چون این طوری خیلی راحت به حرفهای خاله زنکی بقیه در مورد خودم و وحید خاتمه میدم... نوشته ش گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 3:49

من خاطراتم را در این اشعار میبینم.... از زلف سیاه تو اگر شکوه، بسی هست؛در سایه الطاف تو، ما را نفسی هستچون یاد نمی آری از این کشتهء بی دل؟!انگار نه انگار در این خانه کسی هست!در چشم تو خوارم! که مرا خار نبینی!؟ایکاش همین قدر بدانی که خسی هست!رویای تو شیرین تر از آن که، بنویسم!بیهوده مپندار خیال عبثی هست!جز دیدن روی تو و بوییدن زلفت...باور مکن ای دوست که در سر، هوسی هستمن بی کس و کارم، تو کس و کار دلم باشدر چشم رقیبان، که ببینند کسی هست!تا دست من و دامنت ای دوست، گره خورد؛مگشای،جز این، کار گره خورده بسی هست!#رضـــــازمانیـــــاݩ‌قوژدیjnbkhndg@ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۶ساعت 16:50 توسط اف.شین| گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 3:49

من از میان همه شما منتظر کسی بودم که نیامد....

 

من از میان همه شما
منتظر کسی بودم... که نیامد!
به گمانم دریا
چشمی برای گریستن نداشت
ورنه آن پرنده بی‌جُفت...
به جای نَم‌نَمِ یکی قطره باران
چشمْ به راهِ دو دیده من
از دریا نمیگریخت

سید علی صالحی

*

نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۶ساعت 14:57 توسط اف.شین|

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 2:18

برای تویی که دیگر ندیدمت...  ديگر نديدمت،‌ نه در باد و نه در فانوسديگر نديدمت، نه بر پلک پروانه و نه در تخيل شبنمديگر نديدمت، نه در صبحی از پی شب ونه در شبی از غروبِ همان روز بی‌رويا که فرداش آدينه بود.عجيب است، چشمهای همه‌ی مردگان مرا می‌نگرند.چشمهای همه‌ی مردگان، همزادانِ ستاره‌اند.دريغا سوسوی منتظر! بلکه تو از خود من،به اشاره نامی را زمزمه کنی،ورنه نمی‌توانمت شناخت!چشمهای همه‌ی مردگان، همزادانِ ستاره‌اند، نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۶ساعت 15:2 توسط اف.شین| گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 2:18

این رسم وفانیست ڪ مڹ چشم براه و
هر وقت دلت خـواست مرا یار بخوانی

این رسمِ وفانیست ڪہ تاصبح نخوابم
و تو نفــرستی ز خـودت هیچ نشـانی

این رسمِ وفا نیست…تو انصاف نداری
ڪہ سـاده مرا درتب و اندوه ڪشانی

هر وقت دلت خواست بیایی و بخنـدی
هروقت دلت خواست همان دور بمانی

این رسمِ وفانیست ڪہ بےمهرنشینی
آخــر بہ خدا تو همۂ عشقی و جانی

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 5 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 14:14

یهویی هوس کردم یه فال حافظ بگیرم.... شعر بدنم کم شده  خمار خمارم  چند تا شعر توووووپ بخونم حالمم توووووپ میشه پ ن: فال من : ای قصه بهشت ز کویت حکایتی شرح جمال حور ز رویت روایتی انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای آب خضر ز نوش لبانت کنایتی هر پاره از دل من و از غصه قصه‌ای هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی کی عطرسای مجلس روحانیان شدی گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی در آرزوی خاک در یار سوختیم یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت صد مایه داشتی و نکردی کفایتی بوی دل کباب من آفاق را گرفت این آتش درون بکند هم سرایتی در آتش ار خیال رخش دست می‌دهد ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست از تو کرشمه‌ای و ز خسرو عنایتی توضیح : خداییش تو مواقعی که بیقرارم  حالم ناخوشه  روحم گرسنه است  فقط شعرهای حضرت حافظ مرحم میشه  و اروووومم میکنه حافظ جون، مرسی بابت این همه حال قشنگی که بهم هدیه میدی گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 23:29

پروانه را شکایتی از جور شمع نیستعمریست در هوای تو میسوزم و خوشمخلقم به روی زرد بخندند و باک نیستشاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشمباور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگارجز در هوای زلف تو دارد مشوشمسروی شدم به دولت آزادگی که سربا کس فرو نیاورد این طبع سرکشمدارم چو شمع سر غمش بر سر زبانلب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشمهر شب چو ماهتاب به بالین من بتابای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم ************************************* انتـظارم ، انتظـارم ، انتظارم شـعر بــودعاشقت بودم ،نگفتم ، احتکارم شعر بودعشق را پنهان نمودم در دل خود روزهاشامِ تارِ روزهای اشکبارم ، شــعر بـود !می سپارم دل به لبخندت ، قرارِ این غزلدیر فهمیدم ، قرارِ بی قرارم … شعر بودخواستم نفیَت کنم،عشقِ تو در دل داشتمماه رویم چشمهای داغدارم ، شــعر بود !آمدی و شعر خوانِ روزهای من شدیآمدی و از خـزانم تا بهـارم شعر بود !خواستم کاری کنم ، اما همه بر باد رفتبعد تو بر سنگ قبرم یادگارم شعر بود !“‏امیر طاهری‬” گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 23:29


پیغمبرم که چوبش ابزار ناتوانی است
شیخم که کار خوبش می خوردن نهانی است

از هر دری بگویم می ریزد آبرویم
بگذار تا نگویم در من چه داستانی است

غم های ممتدی بود...دل،ساقی بدی بود
جامم لبالب اما چشمم ته استکانی است

هرکس هرآنچه می خواست برآن فزود از آن کاست
دل نیست این که دارم دیوارمهربانی است

آن شاعرم که بعد از ده سال شعر گفتن
یک دید دارم آن هم نامش ندیده بانی است

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 2 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 3:24


پیغمبرم که چوبش ابزار ناتوانی است
شیخم که کار خوبش می خوردن نهانی است

از هر دری بگویم می ریزد آبرویم
بگذار تا نگویم در من چه داستانی است

غم های ممتدی بود...دل،ساقی بدی بود
جامم لبالب اما چشمم ته استکانی است

هرکس هرآنچه می خواست برآن فزود از آن کاست
دل نیست این که دارم دیوارمهربانی است

آن شاعرم که بعد از ده سال شعر گفتن
یک دید دارم آن هم نامش ندیده بانی است

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 3 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 3:24

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 17:11


پیغمبرم که چوبش ابزار ناتوانی است
شیخم که کار خوبش می خوردن نهانی است

از هر دری بگویم می ریزد آبرویم
بگذار تا نگویم در من چه داستانی است

غم های ممتدی بود...دل،ساقی بدی بود
جامم لبالب اما چشمم ته استکانی است

هرکس هرآنچه می خواست برآن فزود از آن کاست
دل نیست این که دارم دیوارمهربانی است

آن شاعرم که بعد از ده سال شعر گفتن
یک دید دارم آن هم نامش ندیده بانی است

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 17:11

از بس به صابری گفتم گاو  یا تشبیهش کردم به گاوهای وحشی اسپانیایی امشب که خوابیدم  خواب دیدم ی پارچه قرمز دستمه  و صابری هم شبیه گاو شده  نه اینکه قیافش شبیه شده باشه  اصلا منتها شبیه اون گاوها دنبالم کرده  منوبکشه  من فرار میکنم  اونم دنبالم کرده  انقدر ترسیدم که یهو از خواب پریدم  صابری جون من غلط کردم بهت گفتم گاو  تو پیشی  اصلا از پیشی هم ملوس تری  فقط تو رو جون امواتت دیگه با این هیبت و خشم  تو خوابم نیا ....  خودم ایشالا تو عروسیت جبران کنم  خیر ندیده رو مجبورم اینطوری گولش بزنم  بلکن شبها از دستش اسایش داشته باشم گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 0:39

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 0:39

یه روزی عشقه من بودی یه روزی زندگیت بودمآخرین آرزوم این بود تو فقط بهم بگی خوبم , تو فقط بهم بگی خوبم الان تو این اتاق تنها دله من تنگتر از قبلیاد قولایی که دادی بدتر و بدترم کرده دله من تنگتر از قبل دوریت عادت میشه برو واقعا دیگهبرو تا فراموش کنیم همو با هم دیگه دوریت عادت میشه برو واقعا دیگه با اینکه دوری از چشمات واسه من آخر دنیاستتو که جدا بشی قلبم قد یه آسمون تنهاست واسه من آخر دنیاست نمیدونم چرا الان اینجوری بینمون دعواستدله من این طرف تنگه دله تو اون طرف تنهاست واسه من آخر دنیاست دوریت عادت میشه برو واقعا دیگهبرو تا فراموش کنیم همو با هم دیگه دوریت عادت میشه برو واقعا دیگه گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 0:39

پُرِ زخمــــم و غــــم قهــــرِ تو مــاننـــد نمــکبه گمــــانم که بمیــــرم، تـو بگــویی بـه درکبه هــــوای تو دلــــم یکســــره، آرام و یــواشمی کشــد از ســــر دیــوار حیــــاط تـو سـرکمدتی هـست که فهمیــده ام آن خنــده ی تودر خودش داشــته مجمــوعه ای از دوز و کَلکتا کـه من دق کنــم از غصــه، برایش هـــر روزمی­کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرکرنـگ و رویـــم شــده از تندی اخــــلاق تـو زردشــده­ ام لاغــر و پــژمرده، لبــم خــورده تـَـرکدوستـی گفت: «گمــانم که به این حالـت تندعاشقــی را زده در خــانه ی قلـب تو محــک»«دوستــت دارم»و با گفتــن آن صـــــدهـا بــارداده ام دست دل سنــگ و سیــــاه تو گَـــزکگفتـه بودی که شـکایت نکنم...چشم! دعــــا:حافظــت دســت خـــدا باشـــــد و اَللهُ مَعـَـــک جواد مزنگی گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 0:39

امروز سیمین نیومده زنگ زده بهم میگه ما رفتیم واسه آزمایشبعدشم دیگه نمیام میگم به سلامتی... موندم این دختر چرا انقدر واسه شوهر کردن هل هنوز دو روز نیست اومدن خواستگاریش بعد این پاشده رفته ازمایش بده یعنی تفاهم و صحبت های مقدماتی نیازی نداشته؟ حالا تو این اوضاع شلوغ کارهای اینم افتاد رو دوش من با صابری کماکان قهرم و محلش نمیدم البته اونم همین طوره باز به نظرم قهر بهتر از دعواهای موش و گربه ایمونه نسرین حسابی کارش رو یاد گرفته و راه افتاده خدا رو شکر با این یکی هیچ مشکلی ندارم صبح رفعت زنگ زد بعد سلام و احوال پرسی هم خداحافظی کرد و قطع کرد موندم با این یکی چیکار کنم ؟ گلایه...
ما را در سایت گلایه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sharbatin4 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 0:39